خنده بهترین اسلحه جنگ با زندگیه
امیدوارم همیشه مسلح باشی عشقم !
اگر در معرفت یکتا نبودی دلم بیهوده رسوایت نمی شد
قطره های باران شیشه ها را شست
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
جان تو را می خواند
رازش چه کس می داند
حوری عشق من
نازش به گل می ماند
در ماهیتابه ی عشقت سوختم ، بی انصاف روغن بریز !
افسار دلم دست خدا بود چنین شد
ای وای اگر دست خودم بود چه می شد ؟
مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت
گر مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد ؟
آسمونی یا زمینی هرچی هستی نازنینی
تو قلب کوچک من هنوزم عزیزترینی
تو گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد
شقایق هست تو نیستی ، چه باید کرد ؟
زندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آن از همه هستی خود مایه بگذاریم
تا قصری باشکوه از مهربانی ، محبت ، عشق و دوستی بنا کنیم
و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریم
و برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم
در هر رفتنی رسیدنی نیست
ولی برای رسیدن راهی جز رفتن نیست
سراغ کلبه ی ما را کسی جز غم نمی گیرد
خوشا روزی که غم گم کند ویرانه ی ما را
هر خاطره زخمیست که من یاد تو باشم
هر یاد تو دردیست که بیمار تو باشم
شیشه می شکند و زندگی می آید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنیست
پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت !
بگذار عشق خاصیت تو باشد
نه رابطه ی خاص تو با کسی !
سیلی واقعیت رو درست اون وقتی می خوری که وسط زیباترین رؤیا هستی !
مـُـسـآفـر کناری ام که پـیـاده شـد
پـنـجـره ای گـیـرم آمـد بـاقی مـسـیـر را گـریـسـتـم . . .
اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی
عشق تو واقعی است
تو با من بازی می کنی من با تو عاشقی
و دیگران را ببین که چگونه محو تماشای این بازی عاشقانه اند
این دلِ بیصاحب مانده
خانهی کُلنگی شدهاست انگار
اجاره نمیرود دیگر!
بیا بکوبیم ، از نو بسازیم
بد بیاری مال وقتیه که بــــد ، بی یــــــاری …
من دلم گرفته
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست
کوچه باغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
هرچه من دل می دادم تو دل می بریدی
دل هایمان خوب بـُر خورده بود اگر زیر و رو نمی کشیدی!
من با چشمانی نمور زندگی را به سلیقه چشمانت چیده ام
تو اما هنوز بوی دلتنگی می دهی …
گاهی دلم به اندازه ی یک مجلس ختم می گیرد!
حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند!
چقدر لذت بخش است احوالم این روزها
شده ام شبیه موهایت در بــــــــــــــــــاد …
هرکه مرا میبیند عاشق تو میشود
از چشمهایم به خانهی دلم برو !
تو را خدا نمیخواهد که برگردی
وگرنه آمدن نه بال میخواهد نه کفش و عصای آهنین !
گیسوهات را بگو
دست از سر باد بردارند
دارد به کوه می زند خودش را
